باز هم شب، باز هم تکرار غم
غصه می بارد از این دیوارها
باز مغرب می رسد از دور دست
از سیاهی پر شود آوارها
می رسد از دورها آوای مرگ
غرق در غم می شود رخسار ها
بی قراری، رنگ خاکستر گرفت
در هوای ابری ِ دیدارها
شهر ساکت، کوچه لبریز از سکوت
آسمان هم خسته از تکرارها
شب گذشت از نیمه و پایان گرفت
روشنی پیدا شد از دیوارها
صبح با خورشید لبریز شکوه
می دهد جانی به این گلزار ها
... اسماعیل رضوانی خو...